خلاصه داستان شال قرمزی
نام کتاب:شال قرمزی نویسنده:شراره شیرودی در یک جنگل زیبا یک مورچه ای زندگی می کرد که عضوی از مورچههای قرمز بود، و مورچههای قرمز او را به عنوان رئیس حساب می کردند. یک روز مورچههای مشکی🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜خواستند که به آنها حمله کنند برای دزدیدن غذای آنها 🥜🥜🥜🥜🥜🥜🥜🥜🥒🥒🥒🥒🥒🌽🌽🌽🌽🌽🌽🌽🌽🌽🥜🥜🥜🥜🥜🥜🥜🍞🍞🍞🍞🍞🍞🥐🥖🥐🥐🥐🥐🥐🥐🥖🥖🥖🥨🥨🥨آنها یعنی مورچههای قرمز ترسیدند و با هم جر و بحث کردند، تا یک دفعه شال قرمزی گفت:ساکککککککککتت😠😠😠😠😠😠😠😠😡😡😡همه ساکت شدند. و شال قرمزی با خدا حرف می زد و به خدا می گفت ای خدای بزرگ تو که این را می دانی که ما برای جمع آوری خوراکی های مختلف 🍞🥐🥐🥖🥯🍔🥯🥖🥦🥦🥜🥕🥔🍆🥑🥥🍅🥝🌽🌶️🥒🥬🥦🍄🥜🥞🥯🥨🥖🥐🍞🌰🧀🍖🍗🥩🍔🍟🥚🥙🌯🌮🥪🌭🍕🍿🧂🧁🍬🍭🍮🍫🍩🍧🍨🧁🥃🥃🥃🥃🍈🍊🍒🍒🍐🥥🥑🥔...